در مراسم تودیع پدر پابلو ، کشیشی که ۳۰ سال در کلیسای شهر کوچکی خدمت کرده و بازنشسته شده بود، از یکی‌ از تمداران اهل محل برای سخنرانی دعوت شده بود. در روز موعود، مهمان تمدار تاخیر داشت و بنابراین کشیش تصمیم گرفت کمی‌ برای مستمعین صحبت کند. پشت میکروفن قرار گرفته و گفت: ۳۰ سال قبل وارد این شهر شدم. راستش را بخواهید، اولین کسی‌ که برای اعتراف وارد کلیسا شد، مرا به وحشت انداخت. به ی هایش، باج گیری، رشوه خواری، هوس رانی‌، با محارم و هر گناه دیگری که تصور کنید اعتراف کرد. آن روز فکر کردم که جناب اسقف اعظم مرا به بدترین نقطه زمین فرستاده است ولی‌ با گذشت زمان و آشنایی با بقیه اهل محل دریافتم که در اشتباه بوده‌ام و این شهر مردمی نیک دارد. در این لحظه تمدار وارد کلیسا شده و از او خواستند که پشت میکروفن قرار گیرد. در ابتدا از اینکه تاخیر داشت عذر خواهی‌ کرد و سپس گفت که به یاد دارد که زمانی که پدر پابلو وارد شهر شد، من اولین کسی‌ بود که برای اعتراف مراجعه کردم.

داستان کوتاه آموزنده

داستان کوتاه آموزنده/شماره10

داستان اموزنده کوتاه/شماره9

داستان آموزنده کوتاه/شماره8

شهر ,اعتراف ,کسی‌ ,تمدار ,روز ,مرا ,برای اعتراف ,وارد کلیسا ,اهل محل ,که برای ,اولین کسی‌

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

علی عبدلی :) درخشنده شکرگذاری تاریخچه خواندگان معروف و ماندگار به همراه موزیک هایشان آگهی و نیازمندی اینترنتی صنعت برق و مخابرات دهه شصتی ها میوه خشک دایره امن ترجنس